من دیوانه نیستم

میگم می‌دونی چی دلم میخواد! ابروهاشو میندازه بالا با تعجب نگام می‌کنه میگم یه الکی بیرون زدن تا خود صبح ... خیابونا رو گز کنیم بریم تا جایی خسته شیم بشینیم رو جدول پیاده رو. چشماش گردتر میشه میگم ای بابا چقدر مقدمه چینی کردم فقط  دلم میخواد تو باشی، مهم نیست خورشید کجا قراره طلوع کنه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۱۶

می‌گفت این خونه باید پرده هاش سفید باشه شیشه هاش رنگی درخت انجیر پیر حیاطمون دلش نگیره هر عصر که میای بریم رو حیاط آب بپاشیم رو موزاییکای ترک برداشته بوی نم خاک بلند شه وجودمون رو بگیره که همراه خود نسیم صبا می برد مرا...نفس بکشیم عمیق عمیق هااا آهان اون گوشه اون گوشه رو میبینی پشت پنجره مون اونجا یه آبنما بذاریم صداش بیاد وقتایی نیستی زودتر بگذره سرم گرم شه دلم وا شه...

شیلنگ آب رو میکشم اونورتر پای بوته گل رز همه غنچه هاش باز شدن درخت انجیرمون دوباره برگ داده ترکای موزاییکا بیشتر شده بوی نم خاک از خود بی خودم کرده. صدای ابراهیم شریف زاده فضای حیاط خونه رو پر کرده زیر لب باهاش میخونم بهاره دختر عمو لاله زاره دختر عمو ....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۴۱

کاش برگردیم به زمانی که نگران بودی دیر جواب دادی و قرار نیست من دیگه جوابتو بدم اما خبر نداشتی اگر سالها بعدم جوابمو می‌دادی من میرفتم هفت آسمانو میدریدم و برمیگشتم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۰۴

اسمت بهار نبود اما صدایت که می زدم زمستان میرفت دلم جوانه میزد و لبخند روی لبانم سبز می شد.

حال دلتون خوب سال نو مبارک 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۰

شن های داغ بر روی کلوت ها به رقص آمده اند

کفش هایمان را در می آوریم؛ 

کف پایمان سوزن سوزن می شود،

دیوانه وار می رقصیم و

درخت های گز،

که صدها سال منتظر ایستاده اند

برای تماشای رقصیدن من و سراب تو

شن های داغ بر روی کلوت ها به رقص آمده اند...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۳۸

‏داریوش یجا تو مصاحبه‌ جدیدش میگه من ترانه رو نمی‌خونم، ترانه منو می‌خونه.

واقعا هیچ جمله‌ای نمی‌تونست اینجوری خودش و ترانه‌هاش رو توصیف کنه.

تولدت مبارک اسطوره بی تکرار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۱۹

داشتم به بک گراند گوشیم نگاه میکردم همون نقاشی بود که برام فرستاده بود عجیبه این وقت شب یهو بی هوا حواست بره سمت چیزی که برات عادی شده بود و بهش اهمیت نمی‌دادی. ترس ورم داشت نکنه نبودنت هم عادی شده و من حواسم نیست اما نه اینطور نیست من حواسم هست روزی هزاربار حواسم هست نیستی نبودی انگار همراه آخرین درنا رفتی برای همیشه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۸

تا چشم کار می‌کند
تو را نمی‌بینم.
از نشان‌هایی که داده‌اند
باید همین دور و برها باشی
زیر همین گوشه از آسمان
که می‌تواند فیروزه‌ای باشد
جایی در رنگ‌های خلوت این شهر
در عطر سنگین همین ماه
که شب بوها را
گیج کرده است
پشت یکی از همین پنجره‌ها
که مرا در خیابان‌های دربه‌در این شهر
تکثیر می‌کند. تا به اینجا
تمام نشانی‌ها
درست از آب درآمده است.
آسمان
ماه
شب بوهای گیج
میز صبحانه‌ای در آفتاب نیم‌روز
فنجان خالی قهوه
ماتیک خوش‌رنگی
بر فیلتر سیگاری نیم‌سوخته
دستمال کاغذی‌ای که بوی دست‌های تو را می‌دهد
و سایه‌ی خنکی که مرغابیان
به خرده نانی که تو بر آن پاشیده‌ای
تک می‌زنند.
می‌بینی که راه را
اشتباه نیامده‌ام.
آن‌قدر نزدیک شده‌ام
که شبیه تو را دیگر
به ندرت می‌بینم
اما تا چشم کار می‌کند
تو را نمی‌بینم
تو را ندیده‌ام

تو را...

 

خبر کوتاه بود عباس صفاری عزیز درگذشت...

روحت شاد 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۵۹

امروز اومدم ایمیل بزنم دستم لرزید دلم هم ... بذار روراست باشم من دوست ندارم فقط نوشته هاتو بخونم من دوست دارم چشماتو موقع حرف زدن ببینم! 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۹ ، ۰۰:۳۱

روی سنگ مزارم بنویسید سکوت کردم برای گفتن خیلی حرف داشتم ولی سکوت کردم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۹ ، ۰۹:۲۵