من دیوانه نیستم

آدمیزاده دیگه یهو میبینی پشتش به دیواری که تکیه داده هم گرم شده دیگه تکلیف دل که مشخصه !
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۴۳
میفرماید لبت کجاست که خاک چشم به راه است؟ 
لب بوم جواب میده صدای سوت آفتاب را نمیشنوی؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۱۱
از تو فقط یک تصویر مونده تو ذهنم؛ زیبایی لبخندت و من که هربار یادش میافتم گم میشم در انتهای انحنای لبخندت 
کاش هیچوقت پیدا نشم
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۸ ، ۰۸:۴۲
از امروز هرچه برای تو می‌نویسم بوی بهار خواهد داد و صدایش، صدای باران بهاری 
تو خودت زمستان بودی حال آنکه با خنده هایت شکوفه های بهارنارنج به ارمغان می آوردی
این بی شک معجزه تو بود!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۲۱
شاید برات جالب باشه اما دیروز به اندازه تمام روزهای عمرم خندیدم و دل درد شدم و اصلا برام مهم نبود این جماعت همیشه متعجب گمشده در سیاهی ها چی فکر می کنند
از همه اینها که بگذریم به قول یه بزرگی، رفیق خوب اونیه که با حال بد بری با دل درد برگردی :)
پ.ن:
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست 
تازه ، عطر افشان 
گلباران باد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۱۶

عارضم به خدمتت که همیشه نمیشه اونجوری که دوست داری بشه اینو پدر فرمودن

اما قبلاً مضمون این حرف رو با صدای استاد شجریان هم شنیده بودم ،

بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد...

به هرحال قرار نیست دل همیشه همون دل بهاری باشه 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۴۵
گاهی به سنگینی بار نوشته های روی در یخچال فکر میکنم و آن امضای زیر دوستت دارم،  که میخواهی بگویی این دوستت دارم مختص من است با امضای من... که اگر این امضا را نداشت باورش نکن، جعلی ست، دروغ است.
خوشحالم که نامه هایت تاریخ ندارند!...

دوستت دارم
امضا
بدون تاریخ

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۱۶

راستش ته دلم میدونستم که دوباره میبینمش، برای همین وقتی سوار اتوبوس شد چند لحظه بعد، از پله های اتوبوس رفتم بالا، تا مطمئن شم جایی که نشسته راحته. نشسته بود کنار یه زن چادری، حواسش نبود، سرش تو گوشی بود. نگاهش کردم و اومدم پایین ...بعدا گفت که زن چادری بهش گفته که آقاتون اومده بود بالا، انگاری باهاتون کار داشته... 

حالا که خوب فکر میکنم اون روز فقط برای اینکه خیالم راحت بشه نیومدم بالا مثل وقتی بود که میری سراغ یخچال، درشو بی دلیل باز می‌کنی و نمیدونی چی میخوای....

اما دلیلشو الان بهتر میفهمم، من داشتم به خودم دروغ میگفتم. اون لحظه از پله های اتوبوس رفتم بالا تا فقط برای آخرین بار ببینمش.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۰۶
خب که چه، به کجای بهار برمیخورد نیامدنت...
به جز پروانه ای،
که دیگر گلی برای همنشینی پیدا نخواهد کرد!

#از_میان_شلوغیها
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۷ ، ۰۷:۴۶

می‌دونی از نظر من دو نوع باخت وجود داره؛  یکی باختن با اختلاف کم، که من اسمشو گذاشتم باخت قابل جبران ... از همون باخت های یک هیچ همیشگی که آدم به خودش دلداری میده و میگه چیزی نیست، دفعه بعد جبرانش میکنم. اما نوع بعدی، من اسمشو گذاشتم نابودی... باختن با اختلاف زیاد...از همونا که دیگه نمیشه کمر راست کرد...

 آره آقا، این نوعشو واسه دشمناتون هم آرزو نکنید.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۰۱