من دیوانه نیستم

حالا که تنها پاتوقم تو این شهر بی خبر بست و رفت دیگه به چی میشه دل خوش کرد حالا که از صبح آهنگ طلوع محسن نامجو تنها رفیقم شده به چی میشه دل خوش کرد، به جز خودت!

پ.ن: ویران شود این شهر که میخانه ندارد 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۳۳

بعضی صبح ها همینه، از صبح شروع میشه تا شب. آشوب تو دلم رو میگم...

پاشیدن آب خنک صبحگاهی هم به سر و صورت دردی رو دوا نمیکنه. آماده شدن واسه یه روز کاری دیگه هم فایده ای نداره. پس کی این دل عزم صلح دارد با ما؟

تو هم نمیدونی؟ تو که مسئول این آشوبی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۴۸
فکر میکنم تمام شاعرها تو را می شناسند؛ هر شعر عاشقانه ای که می‌خوانم تو در کلماتش پنهانی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۸
فقط کافیست نامت را بخاطر آورم طوفان رنگ‌هاست که هجوم می آورد و من مثل عکسی سیاه و سفید گوشه ای به نظاره می‌نشینم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۶
خبر خوب اینکه، راه اشتباه رفتن قابل بازگشته خبر بد اینکه، تو دیگه اون آدم سابق نیستی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۱۸
با اینکه میدونستم سنگ بزرگ نشونه نزدنه اما دلم میخواست با تو تمام راه های نرفته رو برم...
نشد
حالا هزار و یک دلیل هم بیاری، هزاری عذر و بهونه هم جور کنی و شرح بدی بازم دردی رو دوا نمیکنه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۵۷
بنظرم سیگار رو وقتی باید کشید که حس کنی برای سلامتیت مفیده و این حس بجز یکی دوبار در سال و روزهای بارونی سراغت نمیاد.
پس اگر این حس بهت دست داد, تو هم محکم دستشو فشار بده. 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۲۷
شاید تو زندگی بعدیم یه درخت بشم یه درخت نارنج وسط حیاط خونه ت که زیر سایه اش روی یه صندلی نشستی و چای مینوشی و به این فکر می‌کنی که چقدر بهت نزدیکم...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۲۵
ما به اندازه ای که باهم خاطره نداریم، باهم زندگی کرده ایم 
ما به اندازه تشنگی خود، سراب دیده ایم و سیراب نشدیم 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۷:۴۱
میخواهم لباسم را بپوشم و بروم کمی قدم بزنم بی هدف... حین لباس پوشیدن به این فکر میکنم چرا نباید رفیقی در این شهر برایم مانده باشد چرا همه آنها به شهر دیگری رفتند؟ آدم بدون رفیق مثل آدم از گردن به پایین فلج می ماند کارش می شود فقط دیدن سقف بالای سرش و حرف زدن با خودش... دکمه آخر پیراهنم را که می‌بندم پیش خودم میگویم باید بروم سراغ سنتور خاک گرفته ام دوباره باید یادگیری را شروع کنم.
 شاید از فردا شروع کنم. آدم که تنها میشود سراغ خاک گرفته ها را میگیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۰۱