گراناز
دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۴۱ ق.ظ
جایی از داستان، میرجان توی خیالبافی هاش به گراناز میگه تو سرزمین من بودی، ولایت من، پدر و مادرم بودی، خویشوقوم و داراییام که به تاراج دیگران رفتی ...
سرزمین من! حس تعلقی که در این جمله هست وصف ناشدنیه آدمی که سرزمین نداره ریشه هم نداره و آدمی که ریشه نداشته باشه به زودی خشک میشه ... و چی بهتر از اینکه ریشه آدمی در وجود معشوقش باشه.
در ادامه وقتی که اشک توی چشماش جمع میشه به بیابون میزنه و میگه شب ظلمانی تنها محرم آدم های رو به ویرانی ست.
ویران!!!
پ.ن: به دادم برس تو ای قلب سوگوار من...
۹۷/۱۲/۱۳
خوبه که می نویسید... و الا بعضی بغضها سرگردون می موندن. قلم تون رو اگرچه سبز آرزو می کنم اما این قلبی که تهش دل دل می زنه، عالمی داره...