عارضم به خدمتت که همیشه نمیشه اونجوری که دوست داری بشه اینو پدر فرمودن
اما قبلاً مضمون این حرف رو با صدای استاد شجریان هم شنیده بودم ،
بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد...
به هرحال قرار نیست دل همیشه همون دل بهاری باشه
راستش ته دلم میدونستم که دوباره میبینمش، برای همین وقتی سوار اتوبوس شد چند لحظه بعد، از پله های اتوبوس رفتم بالا، تا مطمئن شم جایی که نشسته راحته. نشسته بود کنار یه زن چادری، حواسش نبود، سرش تو گوشی بود. نگاهش کردم و اومدم پایین ...بعدا گفت که زن چادری بهش گفته که آقاتون اومده بود بالا، انگاری باهاتون کار داشته...
حالا که خوب فکر میکنم اون روز فقط برای اینکه خیالم راحت بشه نیومدم بالا مثل وقتی بود که میری سراغ یخچال، درشو بی دلیل باز میکنی و نمیدونی چی میخوای....
اما دلیلشو الان بهتر میفهمم، من داشتم به خودم دروغ میگفتم. اون لحظه از پله های اتوبوس رفتم بالا تا فقط برای آخرین بار ببینمش.
میدونی از نظر من دو نوع باخت وجود داره؛ یکی باختن با اختلاف کم، که من اسمشو گذاشتم باخت قابل جبران ... از همون باخت های یک هیچ همیشگی که آدم به خودش دلداری میده و میگه چیزی نیست، دفعه بعد جبرانش میکنم. اما نوع بعدی، من اسمشو گذاشتم نابودی... باختن با اختلاف زیاد...از همونا که دیگه نمیشه کمر راست کرد...
آره آقا، این نوعشو واسه دشمناتون هم آرزو نکنید.
ما هم مثل حضرت حافظ معتقدیم هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار، خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
بهار که میاد آدما بچه میشن کله شون بوی قرمه سبزی میگیره از نو. این ایام ، ایام رها کردنه بدون عذاب وجدان و عاقبت اندیشی... این ایام، ایام بستن دست و پای عقله باید بهش مرخصی اجباری داد. اخه خیام همچنین بیراه هم نگفته؛ چون عاقبت کار جهان نیستی است، انگار که نیستی، چو هستی خوش باش...
آره بابا دنیای آدم بزرگا خوش نمیگذره