من دیوانه نیستم

۱۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

جایی از کتاب جز از کل تولتز میگه خود تلاش برای فراموشی باعث یادآوری خاطرات میشه و لذا وارد بازی پیچیده ای میشی به نام فراموش کردن فراموشی من حتی اگر تلاش کنم برای فراموش کردن فراموشی بازم با خنده هات نمیتونم کاری کنم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۰۷:۴۸
جایی از داستان، میرجان توی خیال‌بافی هاش به گراناز میگه تو سرزمین من بودی، ولایت من، پدر و مادرم بودی، خویش‌وقوم و دارایی‌ام که به تاراج دیگران رفتی ...
سرزمین من! حس تعلقی که در این جمله هست وصف ناشدنیه آدمی که سرزمین نداره ریشه هم نداره و آدمی که ریشه نداشته باشه به زودی خشک میشه ... و چی بهتر از اینکه ریشه آدمی در وجود معشوقش باشه.
 در ادامه وقتی که اشک توی چشماش جمع میشه به بیابون میزنه و میگه شب ظلمانی تنها محرم آدم های رو به ویرانی ست.
 ویران!!!

پ.ن: به دادم برس تو ای قلب سوگوار من...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۴۱
+ اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک...
- نه جانم, تا قطره آخرشم بخور که همه به فکر منفعت خویشند. همون جرعه ای هم که ریختی بر خاک ، سرش دعواست !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۰۷:۳۸
 جاده یک طرفه ام باش ولی بی پایان! 
دست هایت راهنمای این راه بی مقصد
و سرعت گیری از جنس چشمهایت!
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۵۵
با من از پیشرفت و تکنولوژی سخن نگو تا وقتی که راهی برای فاصله ها پیدا نکرده اند. پیشرفت یعنی با زدن یه دکمه تو را در آغوش بگیرم و بعد از اون،
لعنت به هرچی پیشرفته!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۴۷
اسفند به سرعت می رود و آدمها به پایش نمی‌رسند
من خانه ای قدیمی در کنار اتوبان هستم و به پای ماشین ها نمی رسم
به تو که فکر میکنم ضربان قلبم با سرعت بیشتری می زند؛ ماشینی با سرعت رد می شود، شیشه خانه ای قدیمی به صدا در می آید، تو به سرعت دور شده ای و من،
به پایت نمی رسم...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۷
من معتقدم دنیای برکه ها دنیای بهتریه حتی اگه شما پیش خودتون فکر کنید که راکد بودن و سکون دنیای مزخرفیه ... راستش گاهی لازمه دست از رفتن برداشت, فقط همین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۳۶
همه فرارسیدن بهار رو از سرسبزی و گل و سنبلش میفهمن من از زخم بستر بیش از حد خوابیدنش 
تو این هوای بهار چی می‌ریزی نوکرتم؟؟؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۵۳
بوی اسفند که بلند میشد مادربزرگ می‌گفت ننه قدیما عید که می رسید همه میگفتن یه سال دیگه از عمرمون کم شد غم و غصه ته دلشون لونه می کرد  هرچند بظاهر همه شاد بودن از شکفتن سبزه و گل و گیاه...
این روزا اما مادربزرگی نیست تا بهش بگم غم و غصه گذشتن عمر، مال وقتی بود که سرتاسر سال حال دلت خوب بود اما حالا دل خوش سیری چند؟!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۱۲:۴۱