آقای دویست و شیشی که صبح زود حین حرکت داشتی کنار دستیتو میبوسیدی بازم از این کارا بکن فارغ ز غوغای جهان حالمونو خوب کن
آقای دویست و شیشی که صبح زود حین حرکت داشتی کنار دستیتو میبوسیدی بازم از این کارا بکن فارغ ز غوغای جهان حالمونو خوب کن
یه جایی هست که از هوشنگ ابتهاج میپرسن کدوم شعر شهریار رو از همه بیشتر دوست داری ؟ یه چند ثانیه یادش میره سوال چی بوده انگاری خود شهریار این سوالو پرسیده سرشو میکنه اونور و میگه خود شهریار رو...
به اندازه همون چند ثانیه بغض این پیرمرد دوستت دارم!
داشتم میگفتم که یهو پرید وسط حرفم چیه این آدمیزاد! رفتن رفتن رفتن...
بهش اهمیت ندادم زیرلب شروع کردم با آهنگ شادی که پخش میشد زمزمه کردن
همیشه به این فکر میکنم که اگه یه بار دیگه ببینمت چی باید بگم از کجا شروع کنم چطور میتونم اینهمه سال ندیدن لبخندت رو با چین و چروکای روی صورتم توضیح بدم.شایدم بهتره حرفی نزنم خیره بشم تو چشمات...بیا اصلن به حرف احمدرضا احمدی گوش بدیم:
یه دفعه قرار بذاریم
بشینیم، آه بکشیم...
همین.
نمیدونم چی شد این وقت شب یاد علی رشتی افتادم علی متولد شیراز بود رشت زندگی میکرد و قزوین درس میخوند موهاش بلند بود با ریش بلند لاغراندام بود با یه کلاه برت فرانسوی روی سرش رابطه ش با باباش خوب نبود هیچ دوستی نداشت وقتایی که میومد خوابگاه با هم میرفتیم کافه روبروی دانشگاه. تنها حرفی که بینمون رد و بدل میشد قهوه ای بود که میخوردیم و سیگار بهمن پایه کوتاهی بود که میکشیدیم!روزای آخری که باهم بودیم پدرش فوت شد بعد از اون دیگه ندیدمش کافه روبروی دانشگاه هم پلمپ شد...
تا اون روز نمیدونستم قهوه و سیگار میتونه رابطه دونفر رو جوری بهم گره بزنه که بعد از رفتنش تو هم دل بکنی و بری ، دیگه اون شهر جای موندن نبود
همه چیز در کنار تو همانگونه هست که باید باشد گلدان ها خاکشان مرطوب است بخار کتری بلند شده چای دم کشیده صدای گنجشکان از پشت پنجره می آید فقط دیگر کسی نیست که چای را در لیوان بریزد ، بذری در گلدان بکارد و برای صدای خسته گنجشک ها دانه ای بپاشد
نمیدونم کی گفته آهنگای قدیمی رو قدیمی ها گوش میدن مرضیه گوش میدهیم و زمزمه کنان حالمان از همیشه خوش تر است . بیش باد
تو که بی وفا نبودی پر جور و جفا نبودی ....
آدمها را که سوا کنم میرسم به تو اما نه تو مانده ای نه آدمها تنها گنجشکی مانده است که از راه دور می خواند.
ما که نفهمیدیم چی شد تا چش باز کردیم دیدیم مرده با یه دنیا حسرت تو قلبش
ما به همه گفتیم زدی اما خوب میدونیم تو از روزگار خوردی از چهل سال ظلم و جهل، جناب بهمن خان مفید!
روحت شاد